قرار بود اینجا بیشتر بنویسم اما الان یک ماهی می شه که ننوشتم. دلیل این خلف وعده فشار بیش از اندازه درس ها است. تقریبا یک ماه است که دانشگاه رو شروع کردم و از همون روز اول زیر حجم درس ها دفن شدم. همون هفته اول استاد گفت که باید یک مقاله ده صفحه ای درباره سوریه بنویسیم و علاوه بر کتاب 350 صفحه ای خود کورس، من نزدیک به 200 صفحه مقاله خواندم تا بتوانم مطلب را بنویسم. این هفته اول و شروع کورس بود حالا خود بخوانید حدیث مفصل.
من از زمانی که دست چپ و راستم رو شناختم همیشه کتاب خوانده ام اما کتاب خواندن اجباری برای کورس های دانشگاه برایم عذاب آور بوده است حتی اگر شیرین ترین و نغز ترین کتاب دنیا را قرار بود بخوانم. اما الان وضع فرق کرده است. تقریبا روزی 12 ساعت درس می خوانم و با اشتیاق و میل می خوانم و لذت هم می برم. یک دلیلش این است که واقعا این رشته (روابط بین الملل) را دوست دارم و دلیل دیگرش این است که می دانم این تلاش ها بعد از اتمام تحصیلات به ثمر خواهند نشست؛ چه بخواهم تحصیل را در مقطع دکترا ادامه بدهم و چه بخواهم در این حوزه مشغول به کار شوم.
دو سال پیش که وارد سوئد شدم خیلی نگران بودم. تمام چیزی را که در ایران داشتم رها کرده بودم و وارد دنیایی جدید شده بودم با کلی چیز غریبه و نا آشنا و باید دوباره از اول آغاز می کردم. 8-9 اول که علی الصول بدون هیچگونه اقدام مفیدی گذشت. اما از ژانویه 2011 که کلاس زبان سوئدی را آغاز کردم با جدیت شروع کردم به زبان خواندن و در مدتی کمتر از حد معمول زبان سوئدی را به سرانجام رساندم و همزبان انگلیسی ام را هم تکمیل کردم و مدرک مورد نیاز انگلیسی برای تحصیل در مقطع فوق لیسانس را هم گرفتم. خواندن همزمان دو زبان خارجی بسیار سخت است، مخصوصا که زبان سوئدی به اندازه کافی سخت و عجیب و غریب است. اما برای بیش از یک سال تقریبا تمام کار و زندگی ام شده بود زبان خواندن و الان که به این مدت نگاه می کنم حس خوشایندی پیدا می کنم که بالاخره زحماتم به ثمر نشست.
خود دانشگاه هم کلی خاطره برای تعریف کردن دارد که سر فرصت درباره آنها هم خواهم نوشت.
No comments:
Post a Comment