Wednesday, August 8, 2012

من، تو و مایی به نام ایران

قبل از اینکه از ایران خارج شوم یکبار با دوستی که برای سال ها در غربت زندگی کرده بود تلفنی حرف می زدم. نمی دانم چه شد که صحبت رسید به بحث ملی‌گرایی که آن دوست گفت آدم ها وقتی از کشورشان دور می شوند بیشتر نسبت به کشور خود احساس محبت می کنند و ملی‌گرا تر می شوند.

الان فقط دو سال و دو-سه ماه است که از ایران خارج شده ام اما با تمام وجود درک می کنم که حرف آن دوست چه معنایی دارد. وقتی به هنگام اعطای جایزه اسکار تا دیروقت بیدار می مانی تا بشنوی And the Oskar goes to Asghar Farhadi و از خوشحالی آرام و بی صدا اشک می ریزی این یعنی ملی‌گرایی. وقتی جوانان وطنت در یک شب در مسابقات المپیک چندین مدال میاورند و تو از خوشحالی نمی دانی چه بکنی این یعنی اگرچه در قطب شمال هستی اما هنوز فراموش نکرده ای سرزمینی را که یک عمر با تمام خوب و بدی های اش در آن زیسته ای.

این احساس ملی‌گرایی اما یک سویه تلخ هم دارد. وقتی در قسمتی از کلاس زبان سوئدی که باید همراه با افرادی از کشورهای مختلف جهان به اخبار گوش بدهی و ناگهان اعلام می شود که آمریکا ایران را به تلاش برای ترور سفیر عربستان متهم کرده و تو سرخ شده و نگاه سنگین دیگران را روی خودت احساس می کنی، وقتی در خلال صحبت با یک غریبه در پاسخ به سوالی که از ملیتت می پرسد می گویی ایران و بلافاصله نام احمدی‌نژاد را از زبان طرف می شنوی و عصبانی می شوی و می گویی که او رئیس‌جمهور من نیست ، این هم یعنی تو هنوز به آن آب و خاک تعلق داری.

تا وقتی در ایران زندگی می کردم چندان نمی فهمیدم ملی‌گرایی چیست اما اکنون که در تعامل به مردمانی از کشورهای دیگر هستم با پوست و گوشت درک می کنم که وقتی به خاطر ملیتت احساس سربلندی و یا خجالت می کنی چه معنایی دارد. به همین خاطر است که هر مسئله ای که اندکی چهره ای مثبتی از ایران به جهانیان ارائه دهد مرا به شدت خوشحال می کند و صد افسوس که در حال حاضر به خاطر بی‌خردی حاکمان از ایران بیشتر به بدی یاد می شود. بگذریم.

اما یک مسئله دیگر را هم باید بگویم که آن هم به ملی‌گرایی مربوط است اما ارتباطی به خارجی ها نداشته و بین خودمان است. دیشب که نشسته بودم و مسابقات مختلف را نگاه می کردم و از برد جوانان ایران ذوق می کردم فقط سمیه همراهم بود اما احساس می کردم که تنها نیستیم. شادی جمعی ای را که بین بسیاری از ایرانیان در جریان بود احساس می کردم.

دیشب واقعا خوشحال بودم که مردم کشورم پس از مدت ها دلیلی برای خوشحالی داشتند. در ذهنم به عقب برگشتم تا ببینم دیگر چه شادی جمعی ای وجود دارد که رسیدم به اصغر فرهادی و اسکار. اما دیگر هرچه به عقب برگشتم از شادی خبری نبود و فقط غم و غصه دسته جمعی بود. روزهای سیاهی که می توانستند آنگونه نباشند اما به خاطر زیاده خواهی و بی‌خردی عده ای تبدیل به تلخ‌ترین خاطره نسل ما شدند. از این هم بگذریم که نمی خواهم وارد صحرای کربلا شده و روضه بخوانم.

اگر الان و پس از دو سال و خرده ای تجربه زندگی در خارج از ایران بخواهم در مورد ملی گرایی حرف بزنم باید بگویم این ملی‌گرایی هیچ ارتباطی به خاک و سرحدات مرزی و شهر محل تولد و زبان مادری و... ندارد. این ملی‌گرایی چیزی است میان من و تو، احساسی که بین ما در جریان است، تمام خاطرات بد و خوب و احساس مشترکی که با هم داریم ملیت ماست، اینها است که "ایران" ما را شکل می دهد.

2 comments:

  1. ملی گرایی از آن بحث هایی است که این مدت ذهن مرا هم مشغول کرده. به جهان وطنی و نژادپرستی هم که فکر می کنم ملی گرایی جلوی چشمم رژه می رود. بحث حساسی است. خیلی ظریف مثل مایی که در این سوی دنیا هر روز خورد می شویم وقتی احمدی نژاد تابلوی سیاسی ملت ماست!...

    ReplyDelete
  2. No !
    what you are talking about is Patriotism, and not nationalism .
    chek it out , and you get the diffrent !
    :)

    ReplyDelete