گفت: تو هم خیالپردازی؟
با تعجب رویم را از دریاچه نیمه یخزده برگردانم و گفتم: منظورت چیه؟ بدون اینکه به من نگاه کند طوری که انگار آنجا نیستم گفت: این موقع سال دریاچه بی خاصیت است. اگر دو ماه قبل میامدی می تونستی روی یخ دریاچه راه بروی و اسکیت کنی. اگر دو ماه دیگه بیای می تونی ماهی بگیری و شنا کنی. الان برزخ دریاچه است. به هیچ دردی نمی خورد. برای همین فقط خیالپرداز ها می آیند تا به آن زل بزنند و آرامشش را پلی کنند برای فرو رفتن در فکر و خیال خود.
جوابش را ندادم. پیپ ام را آتش زدم. دوباره به عمق دریاچه خیره شدم و شانه به شانهی آن سوئدی عجیب در خیال غرق شدم.
No comments:
Post a Comment