Monday, March 24, 2014

 چه عیدی می توان داشت. کدام سال نو وقتی در جامعه ای زندگی می کنی که نه کسی عید نوروز می داند چیست، نه هفت سین و سبزی پلو ماهی و وقتی هم که برایشان توضیح می دهی که داستان از چه قرار است با تعجب می پرسند که سال نو در مارچ؟! چگونه ممکن است و تو تلاش می کنی که بگویی سال نو هجری شمسی چیست و حکایت نوروز باستانی از چه قرار است. 

هفت سین را در دقایق آخر جفت و جور کردیم. لباس مجلسی پوشیده و نشستیم به تماشای بی بی سی. از خودمان و هفت سین سلفی گردیم و فرستادیم به دنیای مجاز تا شادی مان را با دیگران تقسیم کنیم و تمام. حکایت عید مان همین جا تمام شد. دقیقا از همان لحظه ای که عید در ایران شروع می شود عید ما تمام شد چراکه نه پدر مادری بود که برویم خانه شان عید دیدنی. نه پدربزرگ مادربزرگی و نه خاله و عمه ای. و نه حتی فامیل های دوری که گاهی به اصرار و اجبار بزرگ تر ها مجبور می شدیم برویم بازدید شان. حالا اینها همه دور به نظر می رسند و به رسم زمانه آدم همیشه حسرت چیزی را می خورد که ندارد. 






2 comments:

  1. اینقدر دیپرس هستی که امکان داره خودکشی کنی.
    خب برگرد ایران اونجا با ساندیس ازت پذیرایی میشه.

    ReplyDelete
  2. راستش اصلا دپرس نیستم. زندگی در جریان است و از این جریان خوشحالم. چیزهایی از دست دادم و چیزهایی به دست آوردم. هدف از این دو پاراگراف هم این بود که بگم احساس کردن عید نوروز در شرایطی که جامعه ای که در آن زندگی می کنی درکی از عید نوروز نداره بسیار سخته اگر نه غیرممکن

    ReplyDelete