اولین ترم دوره فوق لیسانس عملا تمام شد. بعد از تعطیلات ژانویه امتحان آخرین کورس را می دهم و ترم دوم شروع می شود. این ترم به معنای واقعی کلمه در یک چشم به هم زدن گذشت و علت اصلی اینکه گذر زمان را متوجه نشدم این بود که زیر حجم درس ها دفن شده بودم و حتی فرصتی نبود به این فکر کنم که زمان چه سریع می گذرد.
این ترم واقعا تجربهی نابی بود. اول اینکه برای نخستین بار به زبان انگلیسی درس می خواندم. در طول این ترم 15 کتاب در حوزه روابط بین الملل خواندم که اگر میانگین بگیرم هر کتاب تقریبا 400 صفحه بود. به علاوهی چند ده مقاله دیگر. اصلا باورم نمی شود که در طول یک ترم این همه خواندم مخصوصا که زبان کتاب ها انگلیسی بود و نثر اکثرشان هم دشوار و برای چون منی چنین مسئله ای تلاش مضاعفی را می طلبید.
الان که نوع درس خواندنم را با زمانی که در ایران تحصیل می کردم مقایسه می کنم خنده ام می گیرد. در ایران به رسم معمول، آخر هر ترم برای هر درس جزوه ای بیست صفحه ای از یکی از همکلاسی ها می گرفتیم و با همان سر و ته قضیه را هم می آوردیم اما الان با اشتیاق درس می خوانم و از درس خواندن لذت می برم.
زیاد به این مسئله فکر کردم که چرا نوع نگاهم به درس خواندن تا اینقدر تغییر کرده است و دو جواب به ذهنم می رسد. اول اینکه در اینجا به دانشجو واقعا بها داده می شود. تا حالا بیشتر از اینکه استاد حرف بزند دانشجو ها حرف زده اند. روال کار این است که برای هر کورس حداکثر دو سه جلسه استاد خطوط کلی را مطرح می کند و بعد دانشجو ها باید بر مبنای کتاب ها بیایند سر کلاس و با هم بحث کنند. در این جلسات مباحثه استاد گوشه ای می نشیند و در نهایت آخر کار جمع بندی می کند. این شیوه بسیار سودمند است. چون وقتی باید در جلسات مباحثه شرکت کنی مجبوری که کتاب ها و مقالات را بخوانی تا حرفی برای زدن داشته باشی. از خلال این بحث با دیگران آموخته هایت تعمیق می شوند و کاملا در ذهن می نشینند.
مسئله دوم اما این است که می دانم مدرکی که می گیرم در آینده به کارم می آید و ارزشمند است نه مانند ایران که بسیاری فقط مدرک را می گیرند که مدرکی گرفته باشند و در نهایت هم در حوزه ای غیر مرتبط با رشتهی تحصیل شان کار می کنند.
اما تحصیل در رشته روابط بین الملل در کنار افرادی از کشورهای مختلف جهان واقعا جالب است. (متاسفانه تمام هم کلاسی ها اروپایی هستند و دو کانادایی و یک آمریکایی و از کشورهای جهان سوم کسی را نداریم). اینکه به هنگام بحث هرکسی از زاویه دید مختلف وارد می شود و از تجربیات کشور خود مثال می زند واقعا آموزنده است. هرکسی در فرهنگ و سیستم متفاوتی پرورش یافته است و تجربهی زیستی متفاوتی دارد که این امر بحث های داغی را رقم می زند.
نکتهی آخری که می خواهم بهش اشاره کنم غیر رسمی بودن فضای آکادمیک است. اینجا همه اعم از استاد و دانشجو به اسم کوچک صدا زده می شوند و اگر کسی استادی را پروفسور، دکتر و یا حتی استاد صدا کند عجیب به نظر می رسد. یک نمونه جالب از این فضای غیر رسمی که اتفاق افتاد این بود که چند روز پیش در جلسه ای قهوه و بیسکوئیت سرو می شد. رئیس گروه که یک پیرمرد و استاد تمامی با چندین تالیف است خودش رفت پشت میز و برای دانشجو ها قهوه ریخت و ظرف بیسکوئیت را در دست گرفت و از سرایدار خبری نبود. در ایران عمرا هیچ استادی چنین کاری را نمی کند و این امر را کاملا دور از شان خود می داند. اساتید در ایران حتی خودشان برای خودشان چایی نمی ریختند و زنگ می زدند به سرایدار گروه تا برای شان چای بیاورد چه برسد به اینکه بخواهند در یک جلسه رسمی برای دانشجو ها قهوه بریزند و بیسکوئیت توزیع کنند.
به نظرم تفاوت های نظام تحصیلی در سوئد که در حال حاضر در آن درس می خوانم با ایران که قبلا در آن درس خوانده ام از زمین تا آسمان است. اینجا دانشجو به دانشگاه می آید که درس بخواند اما در ایران دانشجو به دانشگاه می رود که مدرک بگیرد و شاید به همین دلیل است که سوئد با 9 میلیون نفر جمعیت یکی از مطرح ترین کشورها در تولید علم است و ایران هنوز در سیستم رضاخانی آموزش درجا می زند.
پ.ن: لازم است ذکر کنم که در میان تمام کشورهای دنیا سوئد بیشترین میزان اختصاص از تولید ناخالص ملی به امر پژوهش را دارد.
اینکه می گویی از درس خواندن لذت می بری به نظرم مهمترین نکته است و خیلی اهمیت دارد. موفق باشی.
ReplyDelete