سفرم به بوسنی بدون شک نابترین تجربه زندگیام بود. شرکت در یک دوره فشرده دو هفتهای درباره اسلام و اروپا که هم نهاد برگزارکننده و هم شرکتکنندگان همگی مسلمان اهل سنت بودند امکان خوبی بود تا با جهانی کاملا جدید آشنا شوم.
طی دو هفته گذشته چند استتوس در اینباره نوشتم و در زیر چند نکته را به عنوان جمعبندی می نویسم:
۱. برگزارکننده دوره، موسسه بینالمللی اندیشه اسلامی (IIIT) بود که دفتر مرکزیاش در آمریکا است و در چندین کشور مختلف جهان از جمله لندن شعبه دارند. در صفحه ویکیپدیای این موسسه نوشته که به اخوانالمسلمین گرایش دارد اما سخنان مسئولان موسسه و اساتید دعوت شده در طول این دو هفته هیچ رنگوبویی از اخوان نداشت. رویکردشان به اسلام کاملا شبیه نوگرایان دینی خودمان بود. همه به دنبال قرائتی مدرن از اسلام بودند و هدفشان ایجاد «اسلام با چهرهی انسانی».
همگی به شدت با اسلام سیاسی با هر قرائتی مشکل داشتند و پیوند قدرت و اسلام را در نهایت ضربه به اسلام می دانستند. نظرشان بر این است که اسلام باید به عنوان یک جنبش اجتماعی صلحطلب در جامعه مدنی فعال باشد و آموزش را مهمترین وسیله برای نجات جهان اسلام می دانستند. این موسسه به شدت در این زمینه فعال است. به صورت منظم تولید محتوا میکند و به زبان های مختلف (عمدتا انگلیسی و عربی) کتاب چاپ میکند و سالی چندبار دورههای اینچنینی برگزار میکند.
۲. شرکت کنندگان همگی مسلمانان مهاجرتباری بودند که در کشورهای مختلف اروپایی به دنیا آمده و همگی در مقطع فوقلیسانس و دکترا (در حوزه علوم انسانی) در حال تحصیلاند.
الحق و الانصاف انسانهای با اخلاقی بودند. زندگی در غرب به عنوان مسلمان و تحمل تبعیض ها، رواداری را در آنها نهادینه کرده است. اگرچه من به عنوان یک شیعهزادهی غیرمذهبی با بقیه که سُنی و مذهبی بودند فرسنگ ها فاصله داشتم اما صادقانه باید بگویم تا به حال هیچگاه با هیج جمعی تا این حد احساس راحتی نکردهام حتی دوستانی که سالها می شناسمشان.
۳. در طول این دو هفته بحثهای داغی با هم داشتیم. من یک ویژگی داشتم که برای بقیه جالب بود و آن اینکه بیشتر عمرم را در یک کشور اسلامی تحت کنترل یک حکومت اسلامی زندگی کردهام در حالی که بقیه در اروپا متولد و بزرگ شدهاند و نهایتا برای تعطیلات به کشورهای اسلامی سفر کردهاند. برای همین همواره رویکردم به مباحث متفاوت بود و نگاه انتقادیتر و بدبینانهتری داشتم که اتفاقا مورد استقبال بقیه قرار میگرفت.
۴. چه اساتید و چه شرکتکنندگان به طور عجیبی با عربستان و سَلَفی ها مشکل داشتند و معتقد بودند که سیاستهای عربستان بزرگترین ضربه به جهان اسلام است. بالاتر اشاره کردم که اساسا در این جمع همه مخالف اسلام سیاسی بودند اما در مقایسه با سایر کشورهای اسلامی و انتخاب میان بد و بدتر نظرشان نسبت به جمهوری اسلامی نسبتا مساعدتر بود.
۵. فارغ از بحث جمهوری اسلامی اما همگی به شدت شیفتهی ایران و فرهنگ ایرانی-اسلامی بودند. چند نفریشان به ایران سفر کرده بوند و عاشق ایران شده بودند. میگفتند که ایران فاصله زیادی از سایر کشورهای اسلامی دارد و اینکه مردم ایران همیشه در تلاش برای بهبود وضعیت هستند و برای حقشان مبارزه میکنند را تحسین میکردند. عباس کیارستمی، مجید مجیدی، اصغر فرهادی، استاد شجریان، شهرام ناظری، علیزاده و استاد فرشچیان را اکثرا میشناختند.
از میان متفکران ایرانی اکثرا با آرای سید حسین نصر و سروش آشنا بودند. مخصوصا نصر به این دلیل که به انگلیسی مینویسد. مجتهد شبستری و کدیور هم چهرههای نسبتا شناخته شدهای بودند. گلایه میکرند که چرا آرای نوگرایانِ دینی ایرانی به انگلیسی ترجمه نمیشود. واقعا چرا؟!
در روایتهایم درباره ایران تلاش کردم صادقانه هم از نکات مثبت بگویم و هم از نکات منفی که تصویر درستی بهشان بدهم. در کل اما در طول این دو هفته به ایرانی بودنم افتخار کردم.
پ.ن: اگرچه در بسیاری از جهات نظرم مخالف با نظر این جمع است اما برایشان آروزی موفقیت میکنم و صمیمانه امیدوارم که نهایتا موفق شوند که اسلام با چهرهای انسانی را به جهان ارائه کنند.