Tuesday, December 18, 2012




One morning I shot an elephant in my pyjamas. how he got in my pyjamas, I don't know

Animal Crackers, Groucho Marx

Friday, December 14, 2012

راه ایران

بعضی وقت ها بعضی جملات به عمق وجودت نفوذ می کنند و یک گوشه آرام و بی صدا می نشینند و تو را رها نمی کنند. خواهند ماند و هرازگاهی از خفای خود بیرون می آیند و چیزهایی را یادآوری می کنند. از دیشب که فیلمی کوتاه مربوط به مراسم چهلم ستار بهشتی را دیدم یکی از این جملات راه خود را به وجود من پیدا کرد و جاخوش کرد. 

خواهر داغ دیده‌ی ستار فریاد می زد که افتخار می کند به اینکه خواهر ستار است و یک جایی گفت : « تو راه ایران رفت، راه دوری نیست...»

«تو راه ایران رفت، راه دوری نیست» این جمله واقعا عجیب است. واقعا تاثیرگذار است مخصوصا وقتی آن فیلم را با آن فضای سنگین و حزن انگیزش تماشا می کنی و می دانی که گوینده این جمله خواهری داغ‌دار است. واقعا بزرگ‌منشی می خواهد که بر سر مزار برادرت بایستی و سینه سپر کنی و با افتخار بگویی که برادرت در راه کشورش جان داد و تو به این مسئله افتخار می کنی.

«تو راه ایران رفت، راه دوری نیست» هرچند این جمله غم عالم را بر سر آدم هوار می کند اما امیدی عجیبی در خود نهفته دارد. امید به آینده ای که روشن است. آینده ای که ثمره‌ی خون ستار و ستار ها است. آینده ای که ایران آزاد است و و در آن ایرانِ آزاد با شاخه گلی در دست به رسم قدردانی به مزار ستار می رویم و دیگر کسی مادر و خواهرش را به جرم عزاداری کتک نخواهد زد.

به امید آن روز...




Wednesday, December 12, 2012

چند نکته از ترم اول

اولین ترم دوره فوق لیسانس عملا تمام شد. بعد از تعطیلات ژانویه امتحان آخرین کورس را می دهم و ترم دوم شروع می شود. این ترم به معنای واقعی کلمه در یک چشم به هم زدن گذشت و علت اصلی اینکه گذر زمان را متوجه نشدم این بود که زیر حجم درس ها دفن شده بودم و حتی فرصتی نبود به این فکر کنم که زمان چه سریع می گذرد.

این ترم واقعا تجربه‌ی نابی بود. اول اینکه برای نخستین بار به زبان انگلیسی درس می خواندم. در طول این ترم 15 کتاب در حوزه روابط بین الملل خواندم که اگر میانگین بگیرم هر کتاب تقریبا 400 صفحه بود. به علاوه‌ی چند ده مقاله دیگر. اصلا باورم نمی شود که در طول یک ترم این همه خواندم مخصوصا که زبان کتاب ها انگلیسی بود و نثر اکثرشان هم دشوار و برای چون منی چنین مسئله ای تلاش مضاعفی را می طلبید.

 الان که نوع درس خواندنم را با زمانی که در ایران تحصیل می کردم مقایسه می کنم خنده ام می گیرد. در ایران به رسم معمول، آخر هر ترم برای هر درس جزوه ای بیست صفحه ای از یکی از همکلاسی ها می گرفتیم و با همان سر و ته قضیه را هم می آوردیم اما الان با اشتیاق درس می خوانم و از درس خواندن لذت می برم.

زیاد به این مسئله فکر کردم که چرا نوع نگاهم به درس خواندن تا اینقدر تغییر کرده است و دو جواب به ذهنم می رسد. اول اینکه در اینجا به دانشجو واقعا بها داده می شود. تا حالا بیشتر از اینکه استاد حرف بزند دانشجو ها حرف زده اند. روال کار این است که برای هر کورس حداکثر دو سه جلسه استاد خطوط کلی را مطرح می کند و بعد دانشجو ها باید بر مبنای کتاب ها بیایند سر کلاس و با هم بحث کنند. در این جلسات مباحثه استاد گوشه ای می نشیند و در نهایت آخر کار جمع بندی می کند. این شیوه بسیار سودمند است. چون وقتی باید در جلسات مباحثه شرکت کنی مجبوری که کتاب ها و مقالات را بخوانی تا حرفی برای زدن داشته باشی. از خلال این بحث با دیگران آموخته هایت تعمیق می شوند و کاملا در ذهن می نشینند.
مسئله دوم اما این است که می دانم مدرکی که می گیرم در آینده به کارم می آید و ارزشمند است نه مانند ایران که بسیاری فقط مدرک را می گیرند که مدرکی گرفته باشند و در نهایت هم در حوزه ای غیر مرتبط با رشته‌ی تحصیل شان کار می کنند.

اما تحصیل در رشته روابط بین الملل در کنار افرادی از کشورهای مختلف جهان واقعا جالب است. (متاسفانه تمام هم کلاسی ها اروپایی هستند و دو کانادایی و یک آمریکایی و از کشورهای جهان سوم کسی را نداریم). اینکه به هنگام بحث هرکسی از زاویه دید مختلف وارد می شود و از تجربیات کشور خود مثال می زند واقعا آموزنده است. هرکسی در فرهنگ و سیستم متفاوتی پرورش یافته است و تجربه‌ی زیستی متفاوتی دارد که این امر بحث های داغی را رقم می زند. 

نکته‌ی آخری که می خواهم بهش اشاره کنم غیر رسمی بودن فضای آکادمیک است. اینجا همه اعم از استاد و دانشجو به اسم کوچک صدا زده می شوند و اگر کسی استادی را پروفسور، دکتر و یا حتی استاد صدا کند عجیب به نظر می رسد. یک نمونه جالب از این فضای غیر رسمی که اتفاق افتاد این بود که چند روز پیش در جلسه ای قهوه و بیسکوئیت سرو می شد. رئیس گروه که یک پیرمرد و استاد تمامی با چندین تالیف است خودش رفت پشت میز و برای دانشجو ها قهوه ریخت و ظرف بیسکوئیت را در دست گرفت و از سرایدار خبری نبود. در ایران عمرا هیچ استادی چنین کاری را نمی کند و این امر را کاملا دور از شان خود می داند. اساتید در ایران حتی خودشان برای خودشان چایی نمی ریختند و زنگ می زدند به سرایدار گروه تا برای شان چای بیاورد چه برسد به اینکه بخواهند در یک جلسه رسمی برای دانشجو ها قهوه بریزند و بیسکوئیت توزیع کنند.

به نظرم تفاوت های نظام تحصیلی در سوئد که در حال حاضر در آن درس می خوانم با ایران که قبلا در آن درس خوانده ام از زمین تا آسمان است. اینجا دانشجو به دانشگاه می آید که درس بخواند اما در ایران دانشجو به دانشگاه می رود که مدرک بگیرد و شاید به همین دلیل است که سوئد با 9 میلیون نفر جمعیت یکی از مطرح ترین کشورها در تولید علم است و ایران هنوز در سیستم رضاخانی آموزش درجا می زند.

پ.ن: لازم است ذکر کنم که در میان تمام کشورهای دنیا سوئد بیشترین میزان اختصاص از تولید ناخالص ملی به امر پژوهش را دارد.


Monday, December 10, 2012

نوبل پردردسر اتحاديه اروپا

 از زمانى كه تصميم كميته نوبل در خصوص اعطاى جايزه سال ٢٠١٢ به اتحاديه اروپا اعلام گرديد انتقادهاى فراوانى مطرح شد كه حاكى از عدم صلاحيت اتحاديه اروپا براى دريافت اين جايزه بودند. رهبران اتحاديه امروز در شرايطى جايزه صلح را در اسلو دريافت خواهند كرد كه انتشار خبر افزايش توان نظامى اتحاديه اروپا بار ديگر انتقادها را شعله ور كرد.

خبر افزايش سرمايه گذارى و همكارى هاى نظامى در اتحاديه اروپا مسلما در بدترين زمان ممكن منتشر شد و تلخى انتقاد ها قطعا شيرينى جايزه را به كام مسئولان اين اتحاديه تلخ خواهد كرد. بنابر اخبار انتظار مى رود كه كه در نشست روز چهاردهم دسامبر اتحاديه اروپا طرح افزايش سرمايه گذارى در صنايع نظامى اين اتحاديه تصويب شود. اين مسئله اما انتقادهاى بسيارى را در پى داشته است چراكه منتقدان معتقدند اتحاديه اروپا نيازى به تقويت توان نظامى خود ندارد.

با توجه به فرآيند ادغام كشورهاى اروپايى و ساختار اتحاديه اروپا، امكان هرگونه جنگ ميان كشورهاى عضو اين اتحاديه كاملا منتفى است. از ديگرسو با توجه به برآيندهاى استراتژيك امكان يك حمله نظامى به يك كشور اروپايى از سوى كشورى خارج از اروپا در كوتاه و ميان مدت وجود ندارد. بر اين مبنا بسيارى از منتقدان معتقدند كه افزايش توان نظامى اتحاديه اروپا نه براى دفاع از خود كه به جهت اقدامات تهاجمى خواهد بود. از اين رو است كه متعاقب انتشار اين خبر، مجددا انتقاد ها نسبت به اعطاى جايزه صلح نوبل به اتحاديه اروپا از سرگرفته شده است چراكه بر مبناى انتقادات اعطاى جايزه صلح به نهادى كه توان نظامى خود را براى مقاصد تهاجمى افزايش مى دهد كاملا برخلاف روح و چرايى اين جايزه است.

در همين رابطه كارل شليتر، نماينده پارلمان اروپا از حزب محيط زيست سوئد در گفتگويى با راديو سوئد ضمن "رسوائى" خواندن تصميم اتحاديه اروپا گفت: ' جايزه صلح نوبل به وضوح به مسئله كاهش تسليحات اشاره دارد و اين در شرايطى است كه اتحاديه اروپا تنها اتحاديه بين كشورى اى است كه افزايش توان نظامى را در دستور كار خود دارد و ما اكنون مى بينيم كه اين امر تحقق پيدا كرده است. اين يك رسوائى است.'

هرچند مسئولان اتحاديه اروپا اين تصميم را درجهت افزايش توان دفاعى خود عنوان كرده اند اما به نظر مى رسد كه دلايل آنها تاكنون براى منتقدان قانع كننده نبوده است. شايد كسى كه امشب به نماينىگى از اين اتحاديه جايزه را دريافت خواهد كرد در سخنرانى خود پاسخى قانع كننده ارائه كند.


Wednesday, December 5, 2012

به هلند خوش آمدید


همه ما کودکان با بیماری های خاص و ناتوانی های جسمی و ذهنی را دیده ایم. خانواده های آنها حتما رنج بسیاری می کشند. بسیار سخت است که یک عمر در آرزوی داشتن بچه باشی و نه ماه انتظار بکشی و بعد متوجه بشی که کودکت یک بچه عادی مثل بقیه بچه ها نیست. کودکت بیماری ای دارد که تا آخر عمر همراهش خواهد بود و این مسئله مسئولیت تو را به عنوان مادر یا پدر صدچندان می کند. در همین ارتباط به طور اتفاقی مطلب خوبی رو دیدم و از خواندنش لذت بردم و گفتم که با ترجمه‌ی آن شما را هم در آن لذت سهیم کنم.

امیلی کینگسلی نویسنده ای است که تجربه بزرگ کردن فرزندی با بیماری خاص دارد.  پسر او مبتلا به سندرام داون است و این مسئله تاثیر زیادی بر نوشته های امیلی داشته و او تلاش کرده تا در نوشته های خود از تجربه بزرگ کردن پسری با سندرم داون یا همان عقب ماندگی ذهنی بگوید. مطلب کوتاه زیر با عنوان "به هلند خوش آمدید" با زبانی ساده و تمثیلی این تجربه را شرح می دهد.

به هلند خوش آمدید
اغلب از من خواسته می شود که تجربه بزرگ کردن یک کودک ناتوان را توصیف کنم. برای افرادی که چنین چیزی را تجربه نکرده اند باید بگویم که این تجربه مانند حکایت زیر است.

وقتی که می خواهی بچه دار شوی مانند این است که برای یک تعطیلات رویایی به ایتالیا برنامه ریزی می کنی. تعداد زیادی کتابچه راهنما می خری تا برنامه های منحصرفردی را برای سفرت بچینی. مثلا بازدید از  کولوسیوم و مجسمه‌ی داوود میکلانژ و یا قایق سواری در ونیز. همچنین چندین اصطلاح روزمره ایتالیایی هم یاد می گیری. همه اینا هیجان انگیزند.

بعد از ماه ها انتظار کشنده سرانجام روز موعود می رسد. چمدان هایت را می بندی و عازم سفر می شوی. چند ساعت بعد هواپیما فرود می آید و مهماندار اعلام می کند: به هلند خوش آمدید.

هلند؟ منظورت از هلند چیست؟ من برای ایتالیا برنامه ریزی کردم و الان باید در ایتالیا باشم. تمام عمرم در آرزوی این بودم که به ایتالیا بروم.

اما برنامه پرواز تغییر کرده است. هواپیما در هلند فرود آمده و تو مجبوری که آنجا بمانی.

نکته مهم این است که آنها تو را به جایی وحشتناک، کثیف، طاعون زده و سرشار از قحطی و بیماری نبرده اند. این فقط یک مکان متفاوت است.

پس تو باید بروی و کتابچه های راهنمای جدید بخری و زبانی کاملا متفاوت را بیاموزی و افراد جدیدی را ملاقات کنی که تاکنون هرگز ندیده ای.

این فقط یک مکان متفاوت است. در اینجا جریان زندگی کند تر از ایتالیا است و حتی زرق و برق آنجا را نیز ندارد اما بعد از اینکه کمی اینجا ماندی و خودت را پیدا کردی شروع به سرکشی به اطراف می کنی و می بینی که هلند آسیاب بادی و گل لاله و حتی رامبراند دارد.

اما تمام افرادی که می شناسی به ایتالیا می روند و فخرفروشانه از سفرشان و اوقات فوق العاده ای که در آنجا داشته اند تعریف می کنند و تو در مابقی عمرت می گویی که آره، ایتالیا جایی است که من هم قرار بود بروم. ایتالیا چیزی است که من برایش برنامه ریزی کرده بودم. و ناراحتی ناشی از این سفر نافرجام هرگز و هیچ زمانی ناپدید نخواهد شد چراکه ازدست دادن آن رویا زیان بسیار بسیار قابل توجهی است.

اما واقعیت این است که اگر تو مابقی عمرت را صرف آه و ناله برای این مسئله کنی که به ایتالیا نرفته ای، هیچگاه نخواهی توانست که از بودن در هلند و چیزهای دوست داشتنی آن لذت ببری.

Sunday, December 2, 2012

 دیروز رمان "میمِ عزیز" اثر محمدحسن شهسواری را خواندم. رمان خوبی بود. نقطه قوت این کتاب از نظر من روایت چند لایه و تودرتوی داستان بود که فرآیند خواندن را برای مخاطب کمی سخت می کرد و خواننده را به چالش می کشید. این مسئله کار سختی است که نویسنده تا حدودی موفق شده از پسش برآید. مخاطب بدون اینکه گمراه و یا سردرگم شود در خلال خواندن مجبور می شود تا کمی فکر کرده و ارتباط شخصیت ها را پیدا کند. 

 نویسنده تلاش دارد تا خلاقیت به خرج داده و از جریان به اصطلاح آپارتمانی داستان نویسی این روزهای ایران جدا شود و آشکارا چندین بار هم به صورت عریان این مسئله را به خواننده گوشزد می کند. مسئله دیگر هم انتقاد نویسنده به مافیای ادبیات ایران است که چندین بار در خلال داستان مطرح می شود. فقط نکته ای که به نظر من خیلی تو ذوق می زد ربط نامربوط مافیای داستان به دوم خرداد و روزنامه های اصلاح طلب بود.

خیلی بیشتر از این توضیح نمی دهم که اگر تمایل به خواندن کتاب داشتید چیزی را لو نداده باشم و خواندن شما لوث نشود. از آنجا که این کتاب در ایران مجوز چاپ نگرفته است. سایت خوابگرد آنرا به صورت الکترونیک و رایگان منتشر کرده که می توانید از اینجا دانلود کنید.